سمن بویان غبار غم چو بنشیند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک بلا جان ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بفشانند بفشانند
ز چشم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دریابند
رخ از مهر سحر خیزان نگردانند اگر دانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند.
جالب بود.موفق باشی.
ترجمه کتابتون خوب بود
شما هم موفق باشید.
سلاممم
قشنگ بود...
آره خوشم اومد :)
روزات برفی
ممنون دوست من
وای چه شعری اومده ! عاشق این شعر حافظم . سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند ... یه دختری توی خانواده ی ما هست اسمش ؛ سمن بر ؛ هست .
احیانا این سمن بر خانم مجرد که نیست .
و رو دست انسیه که بلند نشده.
نه نگران نباش . چون من ۲ یا سه بار بیشتر ندیدمش