حرف ها دارم - با تو ای مرغی که میخوانی نهان ازچشم-و زمان را با صدایت
می گشایی !
چه تو رادردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا
ونشاط زندگی را از کف من میربائی ؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر یا درون شاخه های شوق ؟
میپری از روی چشم سبز یک مرداب یا که میشوئی کنار چشمه ادراک بال وپر
هر کجا هستی بگو با من
روی جاده نقش ردپائی نیست از دشمن .
آفتابی شو ! رعد دیگر پا نمیکوپد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید .
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است آرام است
از چه دگر میکنی پروا ؟