رفته بودم سر حوض
تاببینم شاید -عکس تنهایی خود را در آب.
آب در حوض نبود .
ماهیان میگفتند :
(هیچ تقصیر درختان نیست.)
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب -لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید -آمد او را به هوا برد که برد .
به درک راه نبردیم به اکسیزن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت
عکس ان میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او-پشت چین های تغافل میزدچشم ما بود .
روزنی بود به اقرار بهشت.
تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی -همت کن
و بگو ماهی ها -حوضشان بی اب است
باد میرفت به سر وقت چنار .
من به سر وقت خدا می رفتم .
این شعر رو من خیلی دوست دارم . زیر ظاهر ساده ی شعر حرف قشنگی داره . ؛ تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است ؛