بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

به باغ همسفران

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ان گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن میروید.

 

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

وخاصیت عشق این است.

 

کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین   عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل میکنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

 

در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حال ضرب تردید و کبریت میترسم.

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراهگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطلاک فلزات .

اگر کاشف معدن صبح امد صدا کن مرا .

و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد .

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفر دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد