بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

در گلستانه

دشت هایی چه فراخ

کوه هایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می آید!

من در این آبادی  پی چیزی میگشتم:

پی خوابی شاید

پی نوری   ریگی  لبخندی.

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود  که صدایم میزد .

پای نی زاری ماندم   باد آمد  گوش دادم:

چه کسی با من حرف میزد ؟

سوسماری لغزید.

راه افتادم.

یونجه  زاری سر راه

بعد جالیز خیار بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک.

لب آبی

گیوه ها را کندم و نشستم در اب:

« من چه سبزم امروز

 وچه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی   سر رسد از پس کوه.

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد طرزی رودی پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:45 ق.ظ http://www.mohammadtarzi.blogsky.com

سلام
وبلاگت خیلی عالیه
دمت گرم
یه سر به من هم بزن
در ضمن اگه خواستی منو با نام ((عاشق ویلون))لینک کن
منتظرت می مونم

سلام

ممنون از اینکه نظری به وبلاگم داشتی .

یه نفر دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:23 ب.ظ

سایه هایی بی لک ، گوشه یی روشن و پاک
کودکان احساس
جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست ، مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست . . .
آری
تا شقایق هست زندگی باید کرد ! چرا اینها رو ننوشتی ؟ همه ی شعر یه طرف و کودکان احساس یه طرف . کودک احساس من ، جای بازی اینجاست !٬

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد