بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

پشت دریاها سهراب

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت در آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق 

قهرمانان را بیدار کند.

 

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید

همچنان خواهم راند.

نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا-پریانی که سر از آب بدر می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهیگیران

میفشانند فسون از سر گیسو هاشان .

 

همچنان خواهم راند

همچنان خواهم خواند

(دور باید شد .دور)

مرد آن شهر اساطیر نداشت .

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود .

هیج آیینه تالاری- سرخوشی ها را تکرار نکرد .

چاله آبی حتی مشعلی راننمود .

دور باید شد. دور

شب سرودش را خواند

نوبت پنجره هاست .

همچنان خواهم خواند

همچنان خواهم راند.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفر که میشناسی چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام . ایمیلی رو که برات نوشتم بخون و بعد جواب بده . در ضمن باقی شعر های سهراب رو بخون . توی کتاب های دیگه ش . هرچند اوج سهرابی شدن سهراب توی همین کتابهاشه . یکی حضور سبز و یکی ماهیچ مانگاه .

سلام
وبلاگت خوب شده نمیدونم که این نظر میاد یا نه
کل شعرهای سهراب رو خوندم
من عاشق سهرابم و عاشق ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد