در سراپای وجودم درد زبانه میکشد
و در میان دود و غبار شهر دلخوشم به خاطرات کودکی
و دل بسته ام به سادگی های دیارم به بوی دیوارهای کاهگلی به آسمان بی غبار روستا
به بوی شبدر به هی هی شبانان در دشت پونه های وحشی
به عطر نان تازه در سفره اخلاص
به لحظه های پرسه در میان باغهای انار و لیمو