میبینمت گاهی روی برگ های درخت بید -گاهی روی گونه ماه
و گاهی در سایه تپه ای
میتوانم ردپایت را در رودهای آرزو و در کوه هایی که از بوی بلوط مست شده اند
ببینم
اگر آغوش تو باز باشد در یک شب بارانی به سویت می آیم و کبوتری به تو خواهم داد تا دانه های خستگی ات را بچیند
اگر قلب تو چون خورشید بتابد می توانی نشانی عطر دوست را از الو های جنگلی بپرسی و سبدت را از بوسه هایش پر کن.
نگفتم ! شعر هات رو برای یار سفر کرده یی مینویسی . خوبه که همه جا ببینیش .
از اینکه لطف کردی و نظر دادی ممنونم پروین جان
امیدوارم همیشه شاد و خرم باشی و به هر چه که در زندگی اراده کنی برسی
سفر کردن یار از پیشم مهم نیست مهم اینه که از دلم سفر نکرده و نخواهد کرد
میدونی دوست من دل نباید هرزه باشه و هر کسی بپزیره واگه کسی رو پذیرفت ان کس استحقاق اینو داره که تا ابد تو خونه دل لونه کنه .
باز هم متشکر از نظرت