بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

ا

میبینمت گاهی روی برگ های درخت بید  -گاهی روی گونه ماه

و گاهی در سایه تپه ای

میتوانم ردپایت را در رودهای آرزو و در کوه هایی که از بوی بلوط مست شده اند

ببینم

اگر آغوش تو باز باشد در یک شب بارانی به سویت می آیم و کبوتری به تو خواهم داد  تا دانه های خستگی ات را بچیند

اگر قلب تو چون خورشید بتابد   می توانی نشانی عطر دوست را از الو های جنگلی بپرسی و سبدت را از بوسه هایش پر کن.

نظرات 1 + ارسال نظر
پروین چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ

نگفتم ! شعر هات رو برای یار سفر کرده یی مینویسی . خوبه که همه جا ببینیش .

از اینکه لطف کردی و نظر دادی ممنونم پروین جان

امیدوارم همیشه شاد و خرم باشی و به هر چه که در زندگی اراده کنی برسی
سفر کردن یار از پیشم مهم نیست مهم اینه که از دلم سفر نکرده و نخواهد کرد
میدونی دوست من دل نباید هرزه باشه و هر کسی بپزیره واگه کسی رو پذیرفت ان کس استحقاق اینو داره که تا ابد تو خونه دل لونه کنه .

باز هم متشکر از نظرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد