بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

بیا تو خیلی خوشت میاد

خالی بستم هیچی توش نیست

دردواره ها قیصر

دردهای من

جامه نیستند

                تا ز تن در آرم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گر چه دردهای مردم زمانه نیست

درد های مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که نام هایشان

جلد کهنه شناسنامه هایشان

                                              درد میکند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده سرودنم درد میکند.

شبی در شب ترین شبها تو ماهم می شوی آیا؟

تو تسلیم تماشای نگاهم میشوی آیا؟

شبیه  یک پرنده  خیس  از  باران  که  می آیم

تو با دستان پر  مهرت  پناهم  میشوی   آیا؟

پس  از  طی  کردن فرسنگ ها راهی که میدانی

کنار  خستگیها  تکیه گاهم میشوی   آیا؟

شنا  کردن  میان خاک را بد من بلد هستم

تو اقیانوس موج   آماج   راهم میشوی  آیا؟

اگر بی روز و بی تقویم ماندم من

به وصل فصلهایت  سال و ماهم   میشوی  آیا؟

برای دوستم  داری  گواهت  بوده ام  عمری

برای دوستت دارم  گواهم  میشوی  آیا؟

شب  افسانه ای با تو طلوع تازه ای دارد

تو  در صبح  اساطیری  نگاهم  میشوی  آیا؟؟

تو شیرین تر از ان هستی که شادابیت  کم  گردد

و از خود تلخ  میپرسم

تباهم  میشوی آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

جمعه۳۰ آذر

روز  راه اندازی  وبلاگ

را به همه

وبلاگ نویسان و

وبلاگ  خوانان  تبریک  عرض میکنم.

شب یلدا

یلدا دختری بود بسیار زیبا

در اولین شب سرد سرما

عمری داشت بسیار کوتاه

با کوله ای از رنج های شبانه دلها

خواهر بزرگش بود   آذر ماه

که در اولین شب سرد سرما

یلدا را به مهمانی زمستانی برد

ویلدا را گذاشته بود تنهای تنها

و خود رفت به منزل دی ماه

دیوان شاعر       شیرازی

گر چه بود سالها روی رف خانه ها

و خاک میخورد  زیر کمرکش دهرها

امشب مهمان خاص عاشقان بود

با دلی از مهربانی   گرمابخش زمستان بود.

 

فال حافظ این هفته

سمن بویان غبار غم چو بنشیند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک بلا جان ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جانها چو بفشانند بفشانند

ز چشم لعل رمانی چو میخندند  میبارند

ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند دریابند

رخ از مهر سحر خیزان نگردانند  اگر دانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند.

دستور زبان عشق قیصر

دست عشق از دامن  دل دور باد!

میتوان آیا به دل دستور داد؟

میتوان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست؟

باد را فرمود:باید ایستاد؟

ان که دستور زبان عشق را

بی گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی بایست داد

پشت دریاها سهراب

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت در آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق 

قهرمانان را بیدار کند.

 

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید

همچنان خواهم راند.

نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا-پریانی که سر از آب بدر می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهیگیران

میفشانند فسون از سر گیسو هاشان .

 

همچنان خواهم راند

همچنان خواهم خواند

(دور باید شد .دور)

مرد آن شهر اساطیر نداشت .

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود .

هیج آیینه تالاری- سرخوشی ها را تکرار نکرد .

چاله آبی حتی مشعلی راننمود .

دور باید شد. دور

شب سرودش را خواند

نوبت پنجره هاست .

همچنان خواهم خواند

همچنان خواهم راند.

 

پیغام ماهی ها سهراب سپهری

رفته بودم سر حوض

تاببینم شاید  -عکس تنهایی خود را در آب.

 آب در حوض نبود .

ماهیان میگفتند :

(هیچ تقصیر درختان نیست.)

ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب -لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید -آمد او را به هوا برد که برد .

به درک راه نبردیم به اکسیزن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت

عکس ان میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او-پشت چین های تغافل میزدچشم ما بود .

روزنی بود به اقرار بهشت.

 

تو اگر در طپش باغ خدا را دیدی -همت کن

و بگو ماهی ها -حوضشان بی اب است

 

باد میرفت به سر وقت چنار .

 من به سر وقت خدا می رفتم .

غربت از سهراب سپهری

ماه بالای سر آبادی است

اهل آبادی در خواب

روی این مهتابی  خشت غربت را میبویم.

باغ همسایه چراغش روشن

من چراغم خاموش

ماه تابیده به بشقاب خیار- به لب کوزه آب.

غوک ها میخوانند 

مرغ هم گاهی.

کوه نزدیک من است : پشت افراها سنجدها.

و بیابان پیداست.

سنگ ها پیدا نیست -گلچه ها پیدا نیست.

سایه هایی از دور-مثل تنهایی آب -مثل آواز خدا پیداست.

 

نبمه شب باید باشد .

دب اکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام .

آسمان آبی نیست -روز آبی بود .

یاد من باشد فردا- بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.

یاد من باشد فردا لب سلخ طرحی از بزها بردارم

طرحی از جاروها  سایه هاشان در آب.

یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در اب  زود از اب بردارم.

یاد من باشد که کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد .

یاد من باشد فردا لب جوی  حوله ام را با چوبه بشویم .

یاد من باشد تنها هستم .

 

ماه بالای سر تنهایی است .

 

 

تفکر مثبت چگونه ضمیر نا هشیار شما را شکل میدهد

ضمیر نا هشیار ما  مجموعه ای ا ز تمامی اندیشه های ماست

و شایع ترین  اندشه های ما  قوی ترین رفتارهای  ناهشیارمان را

بوجود می آورد .

 

برای درک بهترتفکر مثبت  ابتدا لازم است  ضمیر هوشیار را

بشناسیم :

تصور کنید که مغز شما مانند یک گردوی بزرگ  به دو نیمه  فوقانی

و زیرین تقسیم شده است .

بخش فوقانی که در واقع ضمیر هشیار شماست  شامل افکار و

اندیشه های جاری زندگی است .

و نیمه زیرین همان ضمیر ناهشیار است .

ضمیر ناهشیار آدمی  هم شامل برنامه ها و دستورالعمل هایی

است که از بدو تولد  همراه او بوده اند  مانند نفس کشیدن و هضم

غذا و... که در خلال زندگی و توسط خود فرد بوجود آمده اند  مثل

راه رفتن و حرف زدن .

فرض کنید که میخواهید رانندگی یاد بگیرید . هر بار که به مانعی

نزدیک میشوید  اندیشه های هوشیارانه در بخش فوقانی مغز

به جریان میافتد : پای راستت را بلند کن به سمت چپ ببر و به

آرامی پدال را فشار بده . با تکرار این تفکر هوشیارانه در طی چند

ماه برنامه ای خودکار در مغز شما  ایجاد میشود که شما را قادر

میسازد  بدون فکر کردن  ترمز کنید . برنامه ترمز در بخش زیزین مغز

شما ریشه کرده است .و حالا شما یک برنامه ناهشیار تازه دارید.

حال فرض کنید که شما تفکر هشیارانه ای همچون «من همیشه

ورشکسته هستم  »را در طول سالیان در ذهن خود تکرار کرده

باشید .

آیا میدانید که چه کرده اید ؟ شما برنامه خودکاری در ذهن خود

ایجاد کرده اید که حتی بدون نیاز به تفکر شما کار خود را انجام می

دهد .

حال این مسئله چگونه با تفکر مثبت سازگاری می یابد ؟

ساده است .از مغز انسان روزانه در حدود پنجاه هزار اندیشه گذر

میکند و در مورد اکثر آدمها این اندیشه ها  غالبا  اندیشه های

منفی هستند : دارم چاق میشم ! حافظه ضعیفی دارم !هیچ

کاری در زندگی من درست پیش نمیرود! و....

با این تفکرات عمدتا منفی   انتظار چه رفتارهای ناهشیاری را

میکشیم؟

کاملا روشن است : رفتارهای عمدتا منفی  . رفتارهایی که زندگی

و سلامتی ما را  حتی بدون آنکه به آن اندیشه باشیم به نابودی

میکشاند .

حالا با شناختی که از الگوهای ضمیر ناهشیار خود دارید دیگر

مجبور نیستید که یک بازنده باقی بمانید  .

« آینده شما بستگی به اندیشه های هوشیار شما دارد » 

برای خود ارزش قائل باشید .

عجب داستان غریبی است  زندگی .

اگر از هر چیز  فقط بهترینش را بپذیرید  غالبا همان را به دست می

آورید .              «سامرست موام »

اگر میخواهید دنیا خوب با شما تا کند  باید با خود خوب تا کنید.

چگونه میتوانید احساس یک انسان موفق را داشته باشید وقتی

که جورابتان سوراخ سوراخ است ؟شاید بگویید مهم نیست کسی

آن را نمیبیند .

 اما نکته همین جاست . 

دیگران مهم نیستند کسی که باید ان را بداند خود شما هستید

و شما تنها کسی هستید که میتوانید احساس خاص بودن را به

خو دببخشید .

اگر خود شما غرور و عزت نداشته باشید  هیچ کس دیگری نمی

تواند آن را به شما بدهد .

خانه ما بر نوع احساس ما تاثیر میگذارد .محیط زندگی خود را به

گونه ای بسازیم که با قدم زدن در آن احساس شادابی و اشتیاق 

کنیم.شخصیت خود را به خانه مان بدهیم  پاکیزگی هیچ خرجی

ندارد .زندگی کردن در یک آپارتمان کوچک بهتر از یک قصر نامرتب و

کثبف است .

از آنچه دارید لذت ببرید

خیلی ها به عنوان ظرف میوه از کاسه های پلاستیکی استفاده

میکنند. در حالی که ظروف زیبای آنها در بوفه خاک میخورند .

اما بعد انها  میمیرند و تمام آن ظروف را برای بچه هایشان میگذارند

تا انها را بشکنند .

من میگویم اگر چیز زیبایی دارید چرا خودتان استفاده نمیکنید

ونمیشکنید .

فلسفه من این است « خود را ناز پرورده بار بیاور   جسمت را

پرورش بده و خانه ات را پاکیزه نگه دار تا در زندگی احساس

خوشبختی کنی »

همه چیز بر هم تاثیر میگذارند.

نوع لباس پوشیدنتان برنوع احساستان تاثیر میگذارد.

و توجهی را که نسبت به خود مبذول می دارید  بر توجه تان به

دیگران تاثیر میگذارد..

برای خود ارزش قائل باشید .

شما میگویید: ارزش قائل بودن برای خود چه ارتباطی با کامیابی

در زندگی دارد ؟ ارتباط صد در صد !

وقتی میتوانیم خوشبختی را به زندگی خود بیاوریم که احساس

خوشبخت بودن داشته باشیم .

« برای موفق بودن اول باید آن را احساس کنی »

 

هیچ تلاشی بی نتیجه نمی ماند

یک تکه یخ را تا دمای پنجاه درجه سانتیگراد سرد شده بردارید

و به آن گرما بدهید . ابتدا هیچ اتفاقی رخ نمی دهد .این همه

انرژی گرمایی صرف میشود ولی هیچ نتیجه قابل رویتی  مشاهده

نمیشود .و ناگهان در دمای صفر درجه یخ ذوب میشود .

آب ! کار  را ادامه  بدهید . باز هم انرژی فراوانی صرف میشود بدون

آنکه تغییری مشاهده گردد.تا اینکه به حدود صد درجه سانتیگراد

میرسیم.حباب و بخار آب میجوشد ! . نتیجه؟

این احتمال وجود دارد که انرژی زیادی را صرف کاری کنیم و به

نظرمان برسد که هیچ نتیجه ای نگرفته ایم .اما در حقیقت

انرزی ما دور از چشممان در حال ایجاد دگرگونی  بوده است .

کار خود را ادامه دهید و مطمئن باشید که دگرگونی از راه خواهد

رسید.

این اصل را به خاطر بسپارید   بی جهت دچار هراس نشوید و یاس

رانیز از خود دور کنید .

تقریبا همیشه  درست در زمانی که اصلا انتظارش را نداریم

پاداشها فرا میرسند .

کدام یک از عقایدمان ر ا باید دور بیندازیم

هر اعتقادی که ما را فقیر و بیچاره نگه میدارد  باید دور انداخته

شود . اگر باورها و اعتقادات شما کمکی به شما نمی کند آنها را

کنار بگذارید.اعتراف به اشتباه بودن  باورها کافی نیست . وجود ان

باورها مایه درد و رنجه . برای شروع کار نسبت به باورهایی که

در انها از لفظ باید استفاده شود هشیار باشید:

مردم «باید» محبتها را پاسخ دهند!

مردم «باید» مرا ستایش کنند!

مردم «باید» ملاحظه بیشتری داشته باشند!

و غیره ..........

شاید به نظر برسد که این فهرست باید ها یک سری توقعات

منطقی هستند. اما اگر این باورها را نداشته باشیم چه میشود؟

اگر مردم مطابق توقعات ما رفتار نکنند چه اتفاقی می افتد؟

وقتی این باید ها را برای دیگران قائل میشویم ولی آنها اعتنائی به

توقعات ما نمی کنند  احساس می کنیم مورد بی احترامی و

ناسپاسی قرار گرفته ایم . اما وقتی که این باید ها را فراموش

می کنیم  صرف نظر از نوع رفتارهای دیگران میتوانیم همیشه شاد

و خوشبخت زندگی کنیم.

اعتقاد به بایدها هیچ کمکی به ما نمیکند زیرا دنیای واقعیتها

باید را نمی شناسد .

 باید و نبایدی وجود ندارد.

همه چیز  همین است که هست.

وقتی از واقعیت انتقاد میکنیم همیشه بازنده هستیم .

 

غزل

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

دوباره چون گذشته نوبهاری  تازه خواهد یافت

درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد

که عشق از کنده ما یادگاری تازه خواهد یافت

دهانت جوجه هایش را پریدن گر بیاموزد

کلام از لهجه تو اعتباری تازه خواهد یافت

بدینسانکه من و تو از تفاهم عشق می سازیم

از این پس عشقورزی هم قراری تازه خواهد یافت

من و تو عشق را گسترده تر خواهیم کرد آری

که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

تو خوب مطلقی من خوب ها را با تو میسنجم

بدینسان بعد از این خوبی عیاری تازه خواهد یافت

 

جهان پیر - این دلگیر هم  با تو کنار تو

به چشم خسته ام نقش و نگاری تازه خواهم یافت . 

 

من میخواهم جمله ایست که از اراده قوی سرچشمه

گرفته است.            (دوگوئه)

 

حتی  اگر در مسیر درستی با هم باشی

چنانچه بنشینی  

 دیگران از روی تو خواهند گذشت.

سفر هزار فرسخی با قدم اول شروع میشود . (لیدن)

 

شنا کردن در جهت جریان آب از ماهی مرده هم بر می یاد.

(ارنست رابل)

 

عامه مردم روح خود را می فروشند تا با عایدات آن

عمری را با وجدان طی کنند.    (لوگان پارسال اسمیت)

 

فریاد کشیدن روش بی خردان است.

 

برای اکثر مردم مرگ در راه اصول آسانتر

از زندگی کردن بر اساس آن است .     (آدلی  استیونسن)

 

غرور مکنت ابلهان است .  (چینی)

 

این یک اصل غیر قابل تردید است

کسانی که دائما از شرافت حرف میزنند

از آن بوئی نبردند.(رابرت سرتیس)

جک

به ترکه میگن چی شد که خر شدی؟

میگه: بچه بودم خر گازم گرفت واکسن نبود..!!!

 

تهرانیه به ترکه میگه شما به خر میگین داداش

ترکه میگه: آره  داداش

 

ترکه داشته نوار خالی گوش میکرده و گریه میکرده

ازش میپرسن چراگریه میکنی ؟

میگه:دلم برای خوانندش می سوزه آخه لال بوده

 

ترکه تو انگلیس راننده تاکسی میشه

ازش میپرسن سختت نیست فرمون سمت راسته

میگه والا  سخت که نیست فقط یه مشکلی دارم

اینه که هر وقت تف میکنم میفته رو مسافر بغلی!!!!!!!

 

به ترکه میگن میدونی چرا رو خیابون ولی عصر این اسمو گذاشتن

میگه: چون صبح و عصر هیچ خبری نیست

ولی عصر بیا و ببین چه جیگر بازاریه!!!!!!!!!!!!

 

 

فال حافظ برای یه دوست خوب

روز عیش و طرب و عید صیام است امروز

کام دل حاصل و ایام به کام است امروز

گو عروس فلکی رخ بنمای از مشرق

که مرا دیدن آن ماه تمام است امروز

زاهدی را که نبودی چو صوامع جایی

 بین که در کنج خرابات مقام است امروز

صبحدم بلبل مست از چه سبب می نالید

کار او چون ز بهاران به نظام است امروز

صوفیان سر خوش و پیمانه می در گردش

چشم بد دور که خوش شرب مدام است امروز

محتسب بیهده گو پند مده رندان را

کان که با شاهد و می نیست  کدام است امروز

گو بگویند خلایق که همی حافظ را

چشم بر روی نگار و لب جام است امروز

 

چگونه میتوانیم از عصبی شدن پرهیز کنیم؟

بستگی دارد که چگونه با مسائل کنار بیایید. هیچوقت به خود

نگویید: من هرگز نمی توانم احساس راحتی کنم  و از زندگی  ام

لذت ببرم  مگر انکه ....همین حالا احساس راحتی کنید و از

زندگیتان لذت ببرید .

مرتبا از خود بپرسید: از این مسئله چه درسی دارم می آموزم؟

ما هرگز نمی توانیم زندگی خود را در بطری های کوچک و پاکیزه به

سر آوریم.

آدمها به خوشبختی همچون تصویری دور و دست نیافتنی نگاه

میکنند   مثل گم شدگان یک کویر بی آب و علف  که در دوردستها

 سرابش می ابینند به نام خوشبختی و می گویند: اگر  فقط بتوانم

خودم را به آنجا برسانم دیگر خوشبخت خواهم بود . این نوع آدمها

درحقیقت به خود میگویند : ما فعلا نمی توانیم خوشبخت باشیم

چون داریم مثلا حمام را تعمیر  می کنیم و اما ماه آینده....

و ماه آینده چون بچه ها سرما خورده اند   یا کربه میخواهد بزاید و  یا

فک و فامیل ها برای اطراق میخواهند بایند  و.. 

باز هم نمی توانند خوشبخت باشند و قرار خوشبختی موکول

میشود به ماه آینده!

خوشبخت باشید.

 

در گلستانه

دشت هایی چه فراخ

کوه هایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می آید!

من در این آبادی  پی چیزی میگشتم:

پی خوابی شاید

پی نوری   ریگی  لبخندی.

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود  که صدایم میزد .

پای نی زاری ماندم   باد آمد  گوش دادم:

چه کسی با من حرف میزد ؟

سوسماری لغزید.

راه افتادم.

یونجه  زاری سر راه

بعد جالیز خیار بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک.

لب آبی

گیوه ها را کندم و نشستم در اب:

« من چه سبزم امروز

 وچه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی   سر رسد از پس کوه.

به باغ همسفران

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ان گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن میروید.

 

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

وخاصیت عشق این است.

 

کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین   عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل میکنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

 

در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حال ضرب تردید و کبریت میترسم.

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراهگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطلاک فلزات .

اگر کاشف معدن صبح امد صدا کن مرا .

و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد .

 

معنی عشق ورزیدن به خویشتن چیست

در ساده ترین کلام  عشق ورزیدن به خویشتن یعنی بخشیدن

خویشتن یعنی اعتراف به این نکته که تا به این لحظه به بهترین

نحوی که بلد بوده ام زندگی کرده ام . دیگر کافیست تا کی میخواهید خود را

گناهکار بدانید ؟انسان کامل را فقط در قصه ها می توان پیدا کرد .

فراموشش کنید و واقع بین باشید و به جای کمال  پیشرفت را هدف خود کنید .

نقص ها و کاستی های خود را ببخشید و مطمئن باشید که دیگران هم به گونه

ای کاملا خودکار این کاستی ها را ندیده خواهند گرفت.

دیگران همچون آئینه ای هستند که ما را به خودمان نشان میدهند .

اگر خوب در ایینه ها بنگریم همواره پیام هایی در یافت میکنیم که برای رشد به

آنها نیازمندیم . به خاطر داشته باشید که مشکلات انسان همواره از خودشان

ریشه میگیرد .

وقتی خودمون را عفو کنیم دست از سرزنش دیگران هم برمیداریم.

زندگی کی آسانتر میشود

هیچوقت!

اما ما میتوانیم یاد بگیریم که با زندگی بهتر کنار بیاییم .

از همان لحظه ای که قرارداد زندگی در سیاره زمین امضاء

میکنیم  مکلف به گذراندن مدرسه زندگی می شویم  و تا وقتی که

نفس می کشیم کلاسهای این مدرسه دایر و پابرجاست .

ما همیشه فکر  میکنیم که پس از پشت سر گذاشتن دوره فعلی

زندگی مان (پیش دبستانی   مدرسه    بلوغ و..... )زندگی آسان

تری را شاهد خواهیم بود .

چنین نیست هیچکس به ما هشدار نداده است ! تعجبی ندارد

که احساس ناکامی و در ماندگی کنیم .

 ما عادت کردیم از راه دور به دزندگی دیگران نگاه کنیم  و به نظرمان

میرسد که انها همواره بر جاده ای هموار گام بر میدارند. در حالیکه

همان آدمها هم درگیر مشکلات خا ص خودشان هستند.

درک رابطه منطقی میان مصائب و سختیها   در آغاز دشوار است

تا وقتی که خدا را مقصر بدانیم در این زمینه پیشرفتی نخواهیم کرد

جهان هستی معلمی صبور و با حوصله است .

برای آنکه زندگی آرامی داشته باشیم باید به علائم هشدار دهنده

او توجه کنید  و در غیر این صورت؟

یک ورشکستگی

یک جدایی

یک حمله قلبی

یا یک تجربه سخت دیکر  در انتظارتان خواهد بود .

 

چرا به مصیبت نیاز داریم

چرا  اکثر ما انسانها تا زمانی که زور بالای سرمان نباشد

چیزی را یاد نمی گیریم و تغییری در رفتار خود نمی دهیم

به عنوان مثال :

۱-چه موقع رژیم غذایی خود را تغییر میدهیم ؟ زمانی که دکتر میگه

اگه اینجوری بخوری خودتو به کشتن میدی

۲-معمولا چه موقع به همسرمان ابراز علاقه می کنیم ؟ وقتی که

زندگیمان در آستانه فروپاشی است.

۳-در مدرسه کی به درس میچسبیم ؟وقتی که با مردودی فاصله چندانی نداریم

۴-معمولا کی دست به دعا و نیایش برمیداریم  ؟ وقتی که زندگی ما دچار اختلال شده باشد .

ما بزرگترین درسها را در زمان سختیها یاد میگیریم .

شما مهمترین تصمیمات زندگی را چه زمانی اتخاذ کردید ؟پس از

شکستها و ضربه خوردنها  اینطور نیست ؟در این زمان به خود

 میگویید از ناکامی خسته شدم و میخواهم کاری انجام دهم

پس شکستها در عین دردناکی شان آموزنده اند برای لحظاتی به

مصیبتهای گذشته برگردید میبینید که این دشواریها در واقع نقطه

عطف زندگی تان بوده اند .

انسانهای کارآمد به دنبال مشکلات نمیگردند اما اگر با آن مواجه

شونداز خود میپرسند: برای تغییر عمل و تفکرم به چه چیزی نیاز

دارم ؟چطور میتوانم بهتر از اکنونم باشم.

اما بازندگان میگویند: چرا تمام بلاها سر من نازل میشود ؟

 همیشه خندان باشید.

بخشندگی

اگر چیزی را میخواهی ان را ببخش !

احمقانه به نظر می رسد .اینطور نیست ؟

اما حقیقت این است که برای بیشتر به دست آوردن چیز ی

باید بخشی از ان را ببخشیم .کشاورزی که دانه های بیشتر

می خواهد باید بخشی از دانه های خود را به زمین ببخشد .

وقتی لبخند کسی را می خواهید باید لبخند خود را ارزانی کنید .

اگر عشق می خواهید باید عشق بورزید

اگر کمک دیگران را می خواهید باید به آنها کمک کنید .

در این باره فکر کنید . اگر عدم وابستگی باعث تعویق رویدادهای

خوب در زندگی میشود عکس این مطلب هم درباره عدم وابستگی

مصداق پیدا میکند .

و عدم وابستگی یعنی اینکه بخشی از آن چیزهای که برایمان

ارزش دارد  ببخشیم .

و مطمئن باشید هر چه را که میبخشید  به سوی شما باز می

گردد .

شاید بعضی ها بگویند من تمام زندگی ام را دادم  و در ازایش هیچ

چیز به دست نیاوردم من تصور نمی کنم اینگونه افراد چیزی را

بخشیده باشند آنها معامله کردند و این خیلی قرق دارد .

راه و رسم بخشیدن    بخشش بدون چشمداشت است

اگر در ازای آنچه که میبخشید توقعی داشته باشید در واقع وابسته

به ان پاداش هستید و هنگامی که وابسته باشید اتفاق خاصی

روی نمیدهد .